Note

Brochure

Common problems faced by immigrants , Sahere , Hanie , May 2023

natural disaster in Iran : Sahere, Hanie, Pirooz , May 2023

 Education system        16 April 2023 , Sahere

At first I would explain how Finland has made a massive improvement in terms of their education system resulting in dramatic growth in academic success. According to the video there are some reasons: there is no standardized tests, team work instead of competition, back to the basics, begin school at 9–9:45 and longer class period, professional opportunity without grade, no tuition, and the possibility of dropping out is zero. And according to exploring: there is no assessment of children in the first 6 years of education, starting school at an older age, consistence instruction from the same teacher, more relaxed atmosphere, Less homework and outside work required, long breaks and free lunch for all students and teachers, there are psychological counseling and counseling guidance, and the education is better to be a tool to overcome potential inequalities.

I have searched about the best education systems in the world and finally I selected some of the prominent properties of some countries. For instance South Korea is the first in ranking and has 7day school, native teachers for foreign language, and even knowledge-based exams. Japan for the second has working on creative thought, productive students, and no comparison. Singapore uses the smart educational system for academic achievements. Canada & Poland concentrate on elementary schools to aid them be better in the future. Ireland has free education.

To approach to reform the system of education in Iran I would point to some problems. As we know in Iran there are standardized tests and assessments, many competitions and comparison which make them hopeless and tension, the grades are more important than talent with more pressure and less achievements, beginning about 7:45 or even sooner, too much homework, useless content, no emotional and physical health support, boring environment and uniforms, and they threaten kids to be dropped out by any mistake.

There are some massive actions which can be used to dramatically reform the system of education in Iran. I would suppose that the first best action is removing standardized national test (ex. Konkoor). The second is cooperation as team work instead of individualized success. The third is performing the skilled-assessments instead of knowledge-based exams. The education should be based on technology with more technological Furthered teachers. The next is decrease the content and homework. At the end to encourage the uninspired uninterested students they should additionally prepare the happy environment.

2013 سمیه خدابخشی (ساحره)  – تحلیل گفتمان

تحلیل گفتمان زیر مربوط به داستان قریب الوقوع بهرام صادقی می باشد. فضای حاکم طنز کنایه آمیز و نوعی تسلیم شدن و در نتیجه خندیدن و به تمسخرگرفتن چیزهایی است که در زیر به آن می پردازیم.

در ابتدای داستان می گوید نمی دانم محسن فلان چه کاره خواهد شد و در مورد خودش نیز همینطور. و در مورد هر شغلی یک آینده تاریک پیش بینی می کند و این نوعی ناامیدی است که آن را کاملا پذیرفته است. در جایی در مورد طبابت می گوید : “برایمان فرق نمی كرد كه یارو چه مرضی دارد ، حاد است یا مزمن ، عفونی است یا داخلی و غیره، رنج می كشد یا نمی كشد و تبش چند درجه است… با حوصله به حرف های بیمار گوش میدادیم… اما بعد می زدیم زیر خنده و می گفتیم… شما اصولاْ چرا می خواهید معالجه كنید ؟ به چه دردتان می خورد ؟ باید جداْ تصمیم آخرتان را بگیرید . از دو حال خارج نیست : یا می خواهید زنده باشید كه بدبختانه نیرویش را ندارید،.. یا اینكه می خواهید زودتر راحت شوید و فلسفه تان این است كه خودتان را بكشید، در آن صورت من به شما تبریك می گویم و واقع بینی تان را می ستایم و می توانم راهنمائیتان كنم.” اینجا نیز سلامتی و بیماری را به تمسخر گرفته و بیماری را راحت می پذیرد و درمان آن را مسخره میداند و تسلیم می شود. در جایی که خود را پزشکی با لباس مندرس توصیف می کند، می گوید” در چشم هایم هیچ چیز خوانده نمی شود، نه امید و نه نومیدی، نه رنج و نه شادی…” یعنی دیگر هیچ چیز برایش معنا ندارد و به هیچکدام بار مثبت و منفی نمی دهد.

جایی دیگر مردم را مسخره می کند “این مردم احمق وراضی و خوشبخت همیشگی …” درجایی با خودش می گوید کاش این شرایط را داشتم و به مردم خدمت می کردم… ولی بعد می گوید من که به این چیزها اعتقاد نداشته ندارم و نخواهم داشت. در جایی هم بعد ازتمسخر مدرک دوم راجع به آرمان های بشری به دوستش محسن می گوید: “پس چه شد ؟ آنكینه ها كجا رفت ؟ تو هم تسلیم شدی ؟” باز اشاره ای به تسلیم شدن دارد.

محسن هم در سوگندنامه اینطور شروع می کند، “به همان یك ذره شرافت و انسانیتی كه در وجودم باقی مانده… خیلی خوب، حوصله اش را ندارم… به یك چیزی، خدا كه نه، دوستی هم كه احمقانه است، آینده هم زیاد درخشان نیست. عشق؟ مهم نیست ما یك دختره ی دیوانه ای را دوست می داریم…”اینجا هیچ چیزی برایش ارزش سوگند خوردن ندارد.

در مدرک سوم سوگند می خورد که همه اعمال بد را کنار بگذارد حتی خودکشی وبعد در نامه ای می گوید: “اما تو می دانی كه روزگاری میل و شوق ادیب شدن در من بود كه آن را هم مثل خیلی چیزهای دیگر در وجودخودم كشتم. چون در این روزگار شوق اینكه آدم یك چیزی بشود ــ حتی اگر ادیب شد نباشد ــ به همان اندازه خوشمزه ولی بی فایده است ( از نظر اینكه آدم را سیر نمیكند ) كه دو سیر خرمای تازه . …” اینجا هم آرزوی خودش را به تمسخر گرفته است. و در ادامه هم می گوید: “سرشت من و حقیقت زندگی و سرنوشت من در این نیست كه یك راه معین را دنبال كنم، چه سقوط باشد و چه صعود ، بلكه آن است كه دائم معلق بزنم، در برزخ باشم، نوسان كنم، خودم را به اینطرف و آن طرف بكشانم و همین روزگار می تواند مرا از سقوط و فساد نجات بدهد، اما البته نمی تواند چیز دیگری هم در عوض به من ببخشد. بدبختی من در همین است. از این روست كه مرگ را آزمایش می كنم. نمی گویم همه چیز احمقانه است، نمی گویم همه ی راهها مسدود است، نه اینها بی معنی است، همه چیز وجود دارد و از این پس هم وجود خواهد داشت، حتی همه چیز درست خواهد شد…” در پایان اشاره می کند اما این چیزهای پست آن چیزهایی نیست که ما می خواستیم بنابراین تصمیم به خودکشی می گیرد.

در ادامه نیز عشق را هم که قبلا ارزش نسبی داشت به تمسخر می گیرد. و می گوید: “…این دختره دیوانه… ، اما من از او متنفر شدم و حتی از خودم كه می خواستم به زورعاشقش شوم ! … مضحك است، عاشق او شوم كه با زندگی آشتی كنم …” و بعد از اعلام قصد خودکشی با حالت مضحکی می گوید: “به هر حال سلام مرا به همه برسان و قطره ی اشكی به یادمان بریز. در عنفوان جوانی خودمان را نفله كردیم.” یعنی خودکشی مسخره و ناراحتی ناشی از آن هم مضحک وبیهوده است.

در اواخر داستان می نویسد: “وقتی به اتاق دوستم می رسم با جالب ترین صحنه های زندگی باشكوه و معصومانه ی او مواجه می شوم :از سقف ، طناب كلفتی آویخته و بر گردن خود گره زده است،… خیلی خوب، می شود نجاتش داد. اما آیا نجاتش بدهم؟ كاغذش را در دست دارم، اگر نمیرد حسابی مسخره اش خواهم كرد، خودش تفریحی است، و اگر هم بمیرد خدا رحمتش كند… ناگهان صدای رفیقم بلند می شود: ــ به من كمك كنید كه گره طناب را باز كنم…  خیلی مضحك بود، این هم مثل كارهای دیگر بود.”در خود داستان اشاره به مضحک بودن خود کشی کرده و این که حتی نمی تواند خودکشی کند.

و بعد از اینکه رفیقش پایین می آید… می گوید: دنیا به دور سرم چرخید…”فریاد كشیدم  چه زندگی خوبی است! چه دنیای پاكی است! چه سعادتی! همه خوشبختند، همه سالمند، هیچ كس به دیگری ظلم نمی كند، همه جا دوستی است، همه جا بشریت است.» و آن وقت شنیدم كه افسری رو به پاسبان درازقدی كرد و گفت: ــ نظم شهر را به هم می زند، باید بردش به كلانتری.   پاسبان گفت: ــ قربان ، بیمارستان …  من با انگشت هایم بشكن زدم و دیدم كه افسر دیگری تنگ گوش اولی چیزی گفت … افسر اولی گفت: ــ تیمارستان.” در پایان نیز با کنایه و طنز به مشکلات جامعه اشاره می کند. به چیزهایی که برای او خنده آور و مضحک شده اند.

گفتمان حاکم بر این داستان گفتمان تسلیم می باشد. یعنی نمیتواند درگیر شود. بنابراین کاملا تسلیم می شود. در خلال داستان و خصوصا در پایان می خندد، که این خنده، تسلیم شدن او را توجیه می کند. نوعی طنز کنایه آمیز بر فضای داستان حاکم است. هیچ جدیتی در آن وجود ندارد و همه چیز مضحک می باشد. گرچه میخندد ولی کسی که جدیتی در آن نیست، امیدی نیز در وی نمی باشد. او تسلیم ترین وناامیدترین کس می باشد. بنابراین این خنده، خنده از روی ناامیدی و خنده ی محتضراست. انتحار بسیارعمیق می باشد. آن قدر تسلیم شده که حتی فکر مبارزه هم ازسرش بیرون رفته و فقط خنده مانده است. این نوع خنده خنده ی ترسناکی است. خنده ی از روی ناچاری وناشی از تسلیم است. و بر خلاف اینکه به نظر می رسد یک نفر خوشحال است از همه ناراحت تر است.  صادقی در اینجا بطور غیر مستقیم به مشکلات اجتماعی اشاره می کند ولی تسلیم شده و با هیچ یک مبارزه نمی کند و اهمیتی هم نمی دهد حتی زندگی و مرگ یکسان می شود، تا جایی که همه چیز به نظرش مضحک می آید و به آن می خندد.

 2013 سمیه خدابخشی (ساحره) – نشانه شناسی

هر فصلى کهباشد، در روزهاى ابرى و آفتابى، در باران، هر جا که باشى، شير پگاه سر ميز صبحانه و يا مدرسه و محل كار حضور دارد. و تنها به اينجا منتهي نمي شود، در سطح شهر، درهرجا كه باشي، اتوبوس، تاكسي و… بيلبوردها همه جا حضور دارند. ادغام ‏شده درزندگى روزمره، به گونه اي که دیگر صفت خاصى به آن نسبت نمي دهيم و تصمیم مي گیريم شيرپگاه بنوشيم. بدون اينكه حتي فكر كنيم معني پگاه چيست و يا چه خاصيتي دارد و براي فرزاندان ما در آينده چه سودي خواهد داشت؟آگهی بالا هم زمان چند اسطوره را به ما می فروشد. ما با تصويرموجودي سفيد رنگ روبرو هستيم که همان سفیدی شیر در مقابل سیاهی زمینه می باشد. شايد يك روح و يا موجودي فرا زميني! هرچه باشد يادآور شير پگاه است و منتقل كننده ي پيامي، پس مي تواند به يك اسطوره درعصر حاضر تبديل شود. در تاريكي شب همين كه از دور نمايان مي شود انگار كه موجودي اساطيري از آسمان ها به زمين فرود آمده و شب و تاريكي را مي درد. از منظر نشانه شناسي رنگ ها مي توانند مفاهيم و پيام هاي مختلفي را انتقال دهند. به طور مثال رنگ سياه كه زمينه را پوشانيده است از جهاتي با مرگ رابطه دارد. مقداری آبي در سمت راست وجود دارد که در تیرگی زمینه محو شده است و می تواند نشانه ی جوانی باشد. اما رنگ سفيد كه سهم عمده اي در اين آگهي دارد، به قدرت و نیروی جوانی تبدیل شده است. رنگ سفید که در سمت چپ پاشیده شده شبیه آثار اکسپرسیونیسم انتزاعی می باشد که در آمریکا شکل گرفت، خصوصا آثار جکسن پالاک. بنابراین اینجا مساله انفجار و شکل پاشیده شدن رنگ است. انرژی زایی که در این نحوه پاشیدن شیر نشان داده شده می تواند به گونه ای بیان انرژی جنسی باشد. پشت این،فوران و انفجار نیروی جنسی نهفته است. این آگهی دلالت های ضمنی سکسی برقرار می کند اگرچه ما آن را به عنوان شیر می نوشیم. بنابراین به گونه ای غیر مستقیم می گوید شیر پگاه بنوش تا انرژی گرفته و سکسی شوی. در واقع مهار نشدگی و تهاجمی بودن وسکسی بودن را در مقابل نوشیدن یک پاکت شیر به مخاطب عرضه می کند. در شعار آگهی نیزبر انفجار تازگی تاکید می کند. نشانه ها در جامعه حامل ارزش های آن جامعه هستند، شايد شير پگاه هم چون اسطوره اي مبني بر همين فرهنگ در ذهن ها بماند. “اسطوره ها تولید کننده ی نشانه ها و رمزها هستند و نشانه ها ورمزها به نوبه ی خود در خدمت حفظ اسطوره ها مي باشند.” رولان بارت.